واقعه
باغچه ی کوچک احساس من امروز
پر از اطلسی است
و هوای دل من
مملو از بی کسی است
بعد سهراب کسی قایق او را دزدید
همه رفتند ازین شهر غریب
سالها می گذرد...
سیل طغیان گر و غارت گر غم
در دلم می غلطد،
در دلت می غلطد
ولی از کشتی نوح
خبری نیست هنوز..
شاید از گوشه ی سجاده مادر بشود،
قایقی ساخت و انداخت به اب
دل من دریایی است...
بادبان های تنم، پر شد از باد مخالف اما
پرچم کشتی من
دست اشغال گری بود که سکان دلم را دزدید
سالها می شود انگار که من گم شده ام
عشق ، مرموزترین واقعه ی تاریخ اشت....
امیرعلی بردبار